در
بازدید : 54982      تاریخ درج : 1390/2/8
 

در این قسمت، نمونه هایی از اندیشه ها و افكار و نوع دریافت های استاد جعفری را از زبان خود ایشان ذكر می كنیم . لازم به ذكر است این مطالب از « تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی » و « ترجمه و تفسیر نهج البلاغه » انتخاب شده، نیز دخل و تصرفی در آن ها صورت نگرفته است و تنها به عنوان نمونه ای از نحوه بحث و بیان ایشان مورد اشاره قرار می گیرد. هم چنین ، لزوما ارتباطی میان آن ها وجود ندارد و تنها گوشه هایی از تفكرات عمومی ایشان از خلال آن ها ساطع است .

 

جملاتی از تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی

 

1.     متفكرین تماشاگر، اندیشمندان تجریدپرستند، همچنانكه درون بین های تماشاگر، هواخواهان عرفان منفی می باشند.

2.     شخصی كه تنها نیروی اندیشه را به كار ببندد و جز اندیشه ، فرصت فعالیت به هیچ یك از قوای درونی ندهد، مانند این است كه فقط یك عینك به چشم دارد.

3.     در اثر بعضی از معاصی ، نه تنها وجدان از فعالیت می ایستد، بلكه گویی وجدان نابود گشته و یك فعالیت در انسان بروز كرده است .

4.     بخندیم ، امّا سرمایه خنده ما، گریه دیگران نباشد.

5.     جهان یا انسان بدون حركت ، مساوی است با نیستی .

6.     در بازارِ پر آشوب نیمه دوّم قرن بیستم ، بیست و یكمین تمدّن ، همه چیز انسان و انسانیت را در صورت كالا به معرض فروش درآورده است .

7.     دوای جهالت های بشری ، سؤال است . بیایید آنچه را نمی دانیم ، سؤال كنیم و تا بتوانیم ، سؤال ها را بی جواب نگذاریم .

8.     وجدان تاریخ ، همواره قلمی برای كشیدن خطّ سرخ به اباطیل و مزخرفات و اسمای دروغ گویان آماده كرده است .

9.     نازپروردگان در همه تاریخ ، معتكفان آشپزخانه ها بوده اند.

10. آری ، تنها یك مسئله اساسی مطرح است . این مسئله عبارت است از: تشخیص سایه وجود از اصل وجود...

11. بهشت ، انعكاسی از موجودیتی است كه انسان در این زندگانی تحصیل كرده است : از محقّرترین لذایذ گرفته تا لقاء الله و رضوان الله و ایام الله .

12. اگر انسان ها می دانستند كه عامل اساسی ترین خنده های آنان ، هماهنگی مرموزی با گریه های آنان دارد، عظمت دیگری داشتند.

13. جامعه صنعتی ، معبدی است كه قربانی می خواهد.

14. به عقیده ما، بشر یك میلیون اشتباه ندارد، بلكه تنها و تنها، یك اشتباه مرتكب شده است و آن این است كه : هدف و ایده آل زندگی خود را نمی داند.

15. كسی كه حیات را نمی شناسد، نمی تواند از حیات واقعی برخوردار شود.

16. جان آدمی ، در زندانی است كه كلیدش در دست خود اوست .

17. زندگی بی محور و فاقد اصل ، نتیجه ای جز فرو رفتن در تناقضات و مبارزه با خود در بر ندارد.

18. اگر یك انسان نتواند اصل تعهد را در زندگانی خویش قبول كند، مانند این است كه نمی داند از كجا آمده است .

19. اعتقاد به خداوندی كه نقشی در زندگی معتقد ندارد، اعتقاد نیست ، بلكه نوعی از پدیده های درونی است كه تشریفات روانی نامیده می شود.

20. بی اعتنایی به وضع انسان ها، درست شبیه به بریدن جزء از مجموع پیكر است .

 

برداشت هایی از تفسیر نهج البلاغه

 

جلوه والای نهج البلاغه

سخنان نهج البلاغه جلوه والایی از ابعاد گوناگون یك انسان پوینده در مسیر كمال برین است. طبیعی است كه این سخنان ، توهّمات بی پایه و جزئیات زودگذر و ذوق پردازی های شاعرانه و افسانه گویی های تخدیركننده نیست . محتویات این سخنان ، به همان اندازه واقعیت دارد كه انسان در طبیعت وابسته به آفریننده طبیعت ، می تواند راه هدف اعلای زندگی خویش را در پیش گیرد.

 

جامعه ای كه علی را جدّی نگیرد ...

آری، بدون مبالغه و تأثرات از احساسات لذت بار ولی بی اساس و زودگذر، با كمال صراحت و جدیت می گوییم: طرز تفكّرات و رفتار امیرالمؤمنین(ع) در ارتباطات چهارگانه : 1- ارتباط انسان با خویشتن 2- ارتباط انسان با خدا 3- ارتباط انسان با جهان هستی 4- ارتباط انسان با همنوع خود، از بهترین دلایل اثبات هدفدار بودن هستی و انسان است ؛ هدفی كه بالاتر از لذایذ و امتیازات زندگی مادی آدمی است .

جامعه ای كه شخصیتی مانند امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) را كه همه گفتارها و كردارها و اندیشه هایش حقّ بوده، جدّی نگیرد و موجودیت خود را به وسیله تعلیم و تربیت او تكامل نبخشد، بدیهی است با چه نتایجی مواجه خواهد گشت . اگر بشریت با این قیافه ملكوتی از نزدیك آشنا بود و از تعلیم و تربیت او برخوردار می شد، امروزه كمال او به كجا رسیده بود؟

 

زندگی بدون نظم ...

زندگی بدون نظم، مساوی زندگی بی قانون و اصل است كه مساوی بی هویتی زندگی است. روشن ترین و محكم ترین دلیل بر ضرورت نظم در زندگی ، قانون مندی همه اجزاء كوچك و بزرگ جهان هستی است كه زندگی آدمی هم یكی از آن هاست . كسی كه انتظار دارد می توان زندگی را بدون نظم سپری كرد، در حقیقت منكر قانون حاكم بر هستی بوده، هیچ چیز را شرط هیچ چیز نمی داند! این، همان كوری است كه با وجود آن ، امكان دیدن و دانستن هیچ چیزی وجود ندارد. به جرأت می توان گفت : نیرومندترین عامل تخریب زندگی ـ چه فردی و چه اجتماعی ـ همین بی اعتنایی به نظم است كه معلول جهل یا بی اعتنایی به قانون مندی حیات است كه جزئی بسیار بااهمیت از كیهان منظم و قانون مند است .

 

من گمان نمی كنم ...

آن چه موضوع بحث و بررسی ماست، این است كه: آیا این تفسیركنندگان می توانند خود را مجاز بدانند پرونده انسان را در آن انعكاسات و مكانیسم خلاصه نموده و حقیقتی را به نام انسانیت ، از انسان ها منها كنند؟! یا آن اندازه بی اهمیت تلقی كنند كه گویی چنین حقیقتی وجود ندارد؟!

من گمان نمی كنم آن مغزهای مقتدر كه در قلمروِ علوم انسانی به آن همه معلومات مفید دست یافته اند، خود را برای نفی انسانیت انسان مجاز بشمارند. ما به عنوان نمونه ، حدود 950 مشخصّه انسانی را ]در جلد اول ترجمه و تفسیر نهج البلاغه[ متذكر شدیم و اثبات كردیم هیچ ماشینی اگرچه به عظمت نهایی برسد، نمی تواند دارای آن مختصّات باشد.

 

سكوت ؛ جواب راسل !

و كدامین وجدان و اندیشه ای است كه به احساسات خوشایند درباره مسائل اخلاقی كفایت بورزد و نگوید: چرا و به كدامین علّت ، از لذایذ و نیروهای طبیعی كه دارم ، در خدمت انسان ها صرف نظر كنم ؛ انسان هایی كه نه امتیازی برای عشق ورزیدن دارند و نه یك عامل ماورای طبیعی (خدا) محبوبیت آنان را اثبات كرده است . این، همان معمّای ناگشودنی است كه در سال های گذشته (1342 خورشیدی ) كه با برتراند راسل مراسلات علمی و فلسفی داشتیم ، مطرح نمودیم و ایشان پاسخی برای حلّ این معمّا نداشتند.

از آن هنگام كه در دیدگاه نوع انسانی، حقیقتی به نام «قانون» نمودار شده، مفهوم «عدالت» نیز برای او مطرح گشته است ، زیرا عدالت عبارت است از: رفتار مطابق قانون . این تعریف كه به نظر ما یكی از جامع ترین تعریفات برای عدالت است ، می تواند شامل همه رفتارها و پدیده های عادلانه باشد. گمان نمی رود یك انسان عاقل پیدا شود و معنای قانون و عدالت و اهمیتِ اساسی آن دو را درك كند، با این حال عاشق عدالت نشود.

عدالت است كه واقعیت را از ضد واقعیت تفكیك می كند.

عدالت است كه طعم حیاتی قانون را به ما می چشاند.

عدالت است كه انسان را از حیوان جدا می سازد.

عدالت ، حیات است و ظلم مرگ و نابودی .

فرد و جامعه ای كه عدالت را به شوخی و مسخره بگیرد، قوانین جبری جهان هستی و حیات ، آن فرد و جامعه را زیر پنجه های پولادین خود به طور جدی متلاشی خواهد ساخت .

فرد و یا جامعه ای كه عدالت را وسیله خودكامگی ها قرار می دهد، حیات واقعی خود را بازیچه فضولات زندگی حیوانی قرار داده است .

 

...گوش فرا نخواهم داد!

عشق به عدالت، بدون عشق به حیات، خیالی بیش نیست. من هرگز به پند و اندرز و شعر و اصطلاح بافی كسی كه نتوانسته است حیات را شایسته عشق معرّفی كند، ولی می خواهد عدالت را معشوق انسان ها قلمداد كند، گوش فرا نخواهم داد. زیرا عشق به عدالت یا هر چیز دیگر، پدیده ای از لذّت را در بر دارد كه جالب ترین خواسته خودمحوری است؛ در صورتی كه حیات به معنای واقعی ، فوق خودخواهی و خودمحوری می باشد، زیرا حیات واقعی كه در یك فرد به جریان می افتد، با حیات دیگران نیز مشترك است ، و اساسی ترین مختصّ حیات ، تعدیل و تصعیدِ خودمحوری به سود انسان محوری است كه رو به كمال دارد. همان گونه كه ملاحظه می شود، اشتراك با حیات دیگران و لزوم تعدیل و تصعید، با لذّت جویی سازگار نمی باشد.

 

همین لحظه كه این كلمات را می نویسم ...

دینامیسم حیات جانداران از آغاز حركت در این كره خاكی، احساس و صیانت خویش از تلف شدن و دفاع از حیات و آماده كردن محیط مناسب برای زندگی مطلوب خود و تولید مثل و ... تا همین لحظه كه این كلمات را می نویسم ، واقعیت ثابت ـ نه سكون فیزیكی و شیمیایی ـ دارد، اگرچه میلیاردها میلیارد جاندار سر از خاك بركشیده و سپس روانه خاك می شوند.

فضل و عدل به قول مولوی ، و تشنگی به كمال و شرافت انسانی ، احساس تعهّد در زندگی و لزوم عدالت و مطلوبیت علم و هنر، از قدیمی ترین دوران زندگی انسانی واقعیت ثابت دارند؛ با این كه میلیاردها انسان و ده ها تمدّن و فرهنگ و جامعه های متنوع ، چونان مهمانان چند روزه خوان گستردهء طبیعت ، از این مهمانسرا درگذشته اند.

 

متفكّر همه جانبه ای را ندیده ام كه ...

اینجانب در امتداد مطالعاتی كه داشته ام، جز افراد بسیار معدود، دانشمند و فیلسوف و متفكر همه جانبه ای را ندیده ام كه صراحتا یا تلویحا اشاره ای به محدودیت و نسبیت علم و جهان بینی خود نداشته باشد. حتّی آن عده بسیار معدود هم كه ادعای علمشان گوش فلك را كر می كند، میدان علم خود را در پدیده ها و مصادیق تحقّقی نمی توانند انكار كنند. به این معنی كه جهان بینی و انسان شناسی خود را با مشتی كلیات قاطعانه ارائه می دهند و آن گاه می گویند: اجزاء طبیعت و روابط میان آن ها و ابعاد و استعدادهای انسان ، تدریجا كشف خواهد شد!

شاید اغلب صاحب نظران مطّلع می دانند كه بعضی از مكتب ها كه در روش دگماتیسم (جزمی و قطعی ) مشهورند، وقتی به مجهولاتی می رسند و می بینند درباره آنها چیزی نمی دانند، فورا حواله به آینده نموده و می گویند: این مجهولات را آینده كشف خواهد كرد. البته ما منكر گسترش علم از گذشته به آینده نیستیم . به قول مولوی :

هین بگو تا ناطقه جو می كَنَد          تا به قرنی بعد ما آبی رسـد

گر چه هر قرنی سخن نو آوَرَد          لیك گفت سالفان یاری كند

 

ولی باید بدانیم هر كشف تازه ای در طبیعت شناسی و انسان شناسی ، دگرگونی خاصّی در تعریفات و دلایل كلاسیك ما وارد می سازد و در این تغییر و دگرگونی كه مسلّما به تغییر در تفكّرات جهان بینی منجر می شود، چون و چراهای تازه تری برای ما نمودار می گردد و در نتیجه ، خرافی بودن مطلق گویی های ما را در هر دوره ای از گذرگاه علم و جهان بینی به خوبی اثبات می كند.

 

انسانی كه هنوز ...

آن انسانی كه هنوز آن چه را كه به خود نمی پسندد ، بر دیگران می پسندد و هنوز آن چه را كه به خود می پسندد، بر دیگران نمی پسندد، از عرفان الهی هیچ بهره ای نخواهد برد. آن كس كه هنوز نمی داند توقّع نتیجه بدون كار، بزرگ ترین عامل تباهی اخلاقی انسانی است و هنوز طعم نظم را در كار نچشیده است ، از عرفان به جز حالات لذایذ روانی زودگذر نصیبی نخواهد داشت . تا یك انسان از صفات نیكوی خیرخواهی ، خیراندیشی ، صبر، شكیبایی و ظرفیت در برابر رویدادهای سخت و هنگام روی آوردن امتیازات برخوردار نباشد، از گردیدن عرفانی واقعا محروم خواهد ماند. از یك جهت می توان گفت چون عرفان اسلامی عبارت است از: تخلّق به اخلاق الله ، لذا توقع این مقام عالی بدون تخلّق به اخلاق فاضله كه مقدمه لازم آن است ، امكان پذیر نمی باشد.

 

دموكراسی تفسیر نشده

باید از آن حمایتگران رهایی و بی بند و باری و واگذاركنندگان انسان به حال خود پرسید: آیا سقوط تعهدها و پیمان ها از اعتبار و ارزش ، به اصول عالیه مذهب و اخلاق والای انسانی مستند است یا به آن بیماری مغزی و روانی كه ضرورت تقید به اصول انسانی را از بین برده است؟! شما هر چیزی را كه فراموش كنید و حتی اگر شخصیت خودتان را زیر پا بگذارید، نمی توانید ضرورت مفید بودن عمل به تعهدها و پیمان ها را ـ خواه تعهد و پیمان میان افراد، خواه میان فرد و گروه و میان فرد و جامعه و میان جوامع را با یكدیگرـ فراموش نمایید و به زیر پا بیندازید. با این حال ، انسان های رها شده از اصول عالیه مذهب و اخلاق ، امروز كم ترین ارزشی به تعهدها و پیمان ها نمی دهند.

همین ساعت كه این جملات را می نویسم ، در همین روز (4/1/1367 هـ . ش) بر خلاف تمامی مقررات و قوانین بین المللی ، موشك های وحشتناك و مرگبار، یكی پس از دیگری مناطق مسكونی ـ یعنی خانه ها و كاشانه های مردم را كه برای زندگی ساخته و آباد كرده اند ـ به تلّی از ویرانه ها مبدل می كند و با شكستن چراغ های زندگی پیر و جوان و كودك ، زن و مرد، بیمار و تندرست را در مدارس ، مساجد و بیمارستان ها، آن ها را خاموش می سازد.

همین روزها، چند نفری در اتاقی نشسته و درباره پدیده قدرت و ناتوانی شرم آورِ بشر از استفاده صحیح و منطقی از آن بحث می كردیم كه ناگهان صدای بسیار مهیب انفجارِ یك موشك ، برای لحظاتی گفتگوی ما را قطع نمود و همگی به روی هم خیره می نگریستیم كه هم اكنون عده ای ] انسان[ بی گناه به خاك و خون درغلطیدند. در همین حال ، یكی از دوستان كه اهل فضل و دانش است، وارد شد و گفت : دیشب حادثه ای را دیده ام كه هم تفسیركننده دموكراسی كه ترقی و تمدن بشری را اثبات می كند بود و هم تفسیركننده سوسیالیسم كه با جبر تاریخ وارد عرصه زندگی انسان ها شده است . این حادثه ، انفجار یك موشك ویرانگر در نزدیكی خانه ما بود. پس از آرام كردن خانواده خودم ، به سرعت به طرف جایگاه اصابت موشك رفتم ؛ منظره بسیار هولناكی را دیدم كه توانایی توصیف آن را ندارم و گمان نمی كنم ضربه روانی آن حادثه در درونم ، تا نفس های واپسینم زایل شود. تلّی از خاك را دیدم كه همه افراد یك خانواده را در خود دفن كرده بود و تنها سر كودكی شیرخوار با انگشتان كوچك یك دستش ، بیرون مانده بود. آهسته و بسیار ملایم خاك ها را از پیرامون آن سر كنار زدم و صورت كودك پیدا شد. در حالی كه دهان او باز ]بود[ و پستانكش در فاصله كمی دیده می شد، با خود گفتم : ای كاش ، صدایم بلند بود و به گوش قانون نویس ها و سازمان های بین المللی حمایت از انسان ها می رسید كه آقایان ، تشریف بیاورید! و پاسخ این كودك را كه برای سؤال از شما دهان باز كرده، بدهید. ولی هیهات !

یكی از حاضران جلسه گفت : شما كجایید؟ اصلا معلوم است چه می گویید؟ مگر آنان نمی دانند در این جا چه می گذرد؟ اگر شما فقط یك شب و روز، آن چه را كه رسانه های دنیا می گویند، گوش بدهید، خواهید دید همان كسانی كه با فروش اسلحه برای خونریزی ، كاخ آمال زندگی خود را بنا می گذارند، خبر و خط می دهند. بسیار خوب ، حالا من مانع بحث شما نشوم ، ادامه بدهید آیا می توان راهی پیدا كرد كه آدمی با آن همه ادعاهایش كه به تكامل رسیده و تمدن به وجود آورده است ، هنگام رسیدن به قدرت ، مبدل به حیوانی ناتوان نگردد و آن قدرت را در مسیر سازندگی به كار بیندازد؟

 

بر بالین یك بیمار

هر اندازه فاصله بین ناظر و جسم متحرك زیادتر باشد، حركت آن جسم كندتر می نماید. حقیقت این است كه با این كه سازنده كشش زمان در كارگاه مغز ماست و ما می توانیم عبور طناب ممتدّ زمان را در درون خود احساس نموده و چگونگی شتاب و كندی آن را به طور مستقیم دریافت كنیم ، با این حال ، به ندرت اتّفاق می افتد چنین توجّه عمیقی به درون داشته و واقعیت گذشت زمان را به خوبی دریابیم .

آری ، فقط در آن هنگام كه پس از سپری شدن سالیان عمر به عقب بر می گردیم ، تا حدودی سرعت گذشت زمان را درك می كنیم . فراموش نمی كنم روزی بر بالین یك بیمار نشسته بودم كه حدود نود سال از عمرش گذشته بود و دو روز بعد از دنیا رفت . در آن روزی كه هنوز هوش و درك خود را از دست نداده بود، از وی پرسیدم : سالیان گذشته عمر خود را چگونه درك می كنید؟ او پلك های چشمش را روی هم گذاشت و فورا باز كرد و گفت : «چنین چیزی و با چنین سرعتی».

 

لینك مرتبط :

Ø       نكاتی دیگر از زندگی و آراء

Ø      گزیده افكار

 

منبع : www.ostad-jafari.com

کليه حقوق برای پايگاه شهید مطهری محفوظ است